از اول امروز حريفان خرابات
مهمان توند اي شه و سلطان خرابات
امروز چه روزست بگو روز سعادت
اين قبله دل کيست بگو جان خرابات
هرگز دل عشاق به فرمان کسي نيست
کو مست خرابست به فرمان خرابات
صد زهره ز اسرار به آواز درآمد
کز ابر برآ اي مه تابان خرابات
ما از لب و دندان اجل هيچ نترسيم
چون زنده شديم از بت خندان خرابات
بر گاو نهد رخت و به عشق آيد جان مست
کاين رخت گرو کن بر دربان خرابات
هر جان که به شمس الحق تبريز دهد دل
او کافر خويش است و مسلمان خرابات