پيش کش آن شاه شکرخانه را
آن گهر روشن دردانه را
آن شه فرخ رخ بي مثل را
آن مه دريادل جانانه را
روح دهد مرده پوسيده را
مهر دهد سينه بيگانه را
دامن هر خار پر از گل کند
عقل دهد کله ديوانه را
در خرد طفل دوروزه نهد
آنچ نباشد دل فرزانه را
طفل کي باشد تو مگر منکري
عربده استن حنانه را
مست شوي و شه مستان شوي
چونک بگرداند پيمانه را
بيخودم و مست و پراکنده مغز
ور نه نکو گويم افسانه را
با همه بشنو که ببايد شنود
قصه شيرين غريبانه را
بشکند آن روي دل ماه را
بشکند آن زلف دو صد شانه را
قصه آن چشم کي يارد گزارد
ساحر ساحرکش فتانه را
بيند چشمش که چه خواهد شدن
تا ابد او بيند پيشانه را
راز مگو رو عجمي ساز خويش
ياد کن آن خواجه عليانه را