درخت اگر متحرک بدي ز جاي به جا
نه رنج اره کشيدي نه زخم هاي جفا
نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشيدي
اگر مقيم بدندي چو صخره صما
فرات و دجله و جيحون چه تلخ بودندي
اگر مقيم بدندي به جاي چون دريا
هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود
ببين ببين چه زيان کرد از درنگ هوا
چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر
خلاص يافت ز تلخي و گشت چون حلوا
ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش
نهاد روي به خاکستري و مرگ و فنا
نگر به يوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
نگر به موسي عمران که از بر مادر
به مدين آمد و زان راه گشت او مولا
نگر به عيسي مريم که از دوام سفر
چو آب چشمه حيوان ست يحيي الموتي
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشيد لشکر و بر مکه گشت او والا
چو بر براق سفر کرد در شب معراج
بيافت مرتبه قاب قوس او ادني
اگر ملول نگردي يکان يکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
چو اندکي بنمودم بدان تو باقي را
ز خوي خويش سفر کن به خوي و خلق خدا