گر نه تهي باشدي بيشترين جوي ها
خواجه چرا مي دود تشنه در اين کوي ها
خم که در او باده نيست هست خم از باد پر
خم پر از باد کي سرخ کند روي ها
هست تهي خارها نيست در او بوي گل
کور بجويد ز خار لطف گل و بوي ها
با طلب آتشين روي چو آتش ببين
بر پي دودش برو زود در اين سوي ها
در حجب مشک موي روي ببين اه چه روي
آنک خدايش بشست دور ز روشوي ها
بر رخ او پرده نيست جز که سر زلف او
گاه چو چوگان شود گاه شود گوي ها
از غلط عاشقان از تبش روي او
صورت او مي شود بر سر آن موي ها
هي که بسي جان ها موي به مو بسته اند
چون مگسان شسته اند بر سر چربوي ها
باده چو از عقل برد رنگ ندارد رواست
حسن تو چون يوسفيست تا چه کنم خوي ها
آهوي آن نرگسش صيد کند جز که شير
راست شود روح چون کژ کند ابروي ها
مفخر تبريزيان شمس حق بي زيان
توي به تو عشق توست باز کن اين توي ها