امتزاج روح ها در وقت صلح و جنگ ها
با کسي بايد که روحش هست صافي صفا
چون تغيير هست در جان وقت جنگ و آشتي
آن نه يک روحست تنها بلک گشتستند جدا
چون بخواهد دل سلام آن يکي همچون عروس
مر زفاف صحبت داماد دشمن روي را
باز چون ميلي بود سويي بدان ماند که او
ميل دارد سوي داماد لطيف دلربا
از نظرها امتزاج و از سخن ها امتزاج
وز حکايت امتزاج و از فکر آميزها
همچنانک امتزاج ظاهرست اندر رکوع
وز تصافح وز عناق و قبله و مدح و دعا
بر تفاوت اين تمازج ها ز ميل و نيم ميل
وز سر کره و کراهت وز پي ترس و حيا
آن رکوع باتأني وان ثناي نرم نرم
هم مراتب در معاني در صورها مجتبا
اين همه بازيچه گردد چون رسيدي در کسي
کش سما سجده اش برد وان عرش گويد مرحبا
آن خداوند لطيف بنده پرور شمس دين
کو رهاند مر شما را زين خيال بي وفا
با عدم تا چند باشي خايف و اميدوار
اين همه تأثير خشم اوست تا وقت رضا
هستي جان اوست حقا چونک هستي زو بتافت
لاجرم در نيستي مي ساز با قيد هوا
گه به تسبيع هوا و گه به تسبيع خيال
گه به تسبيع کلام و گه به تسبيع لقا
گه خيال خوش بود در طنز همچون احتلام
گه خيال بد بود همچون که خواب ناسزا
وانگهي تخييل ها خوشتر از اين قوم رذيل
اينت هستي کو بود کمتر ز تخييل عما
پس از آن سوي عدم بدتر از اين از صد عدم
اين عدم ها بر مراتب بود همچون که بقا
تا نيايد ظل ميمون خداوندي او
هيچ بندي از تو نگشايد يقين مي دان دلا