برخيز و صبوح را بيارا
پرلخلخه کن کنار ما را
پيش آر شراب رنگ آميز
اي ساقي خوب خوب سيما
از من پرسيد کو چه ساقيست
قندست و هزار رطل حلوا
آن ساغر پرعقار برريز
بر وسوسه محال پيما
آن مي که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کند به صيد عنقا
زان پيش که دررسد گراني
برجه سبک و ميان ما آ
مي گرد و چو ماه نور مي ده
حمرا مي ده بدان حميرا
ما را همه مست و کف زنان کن
وان گاه نظاره کن تماشا
در گردش و شيوه هاي مستان
در عربده هاي در علالا
در گردن اين فکنده آن دست
کان شاه من و حبيب و مولا
او نيز ببرده روي چون گل
مي بوسد يار را کف پا
اين کيسه گشاده از سخاوت
که خرج کنيد بي محابا
دستار و قبا فکنده آن نيز
کاين را به گرو نهيد فردا
صد مادر و صد پدر ندارد
آن مهر که مي بجوشد آن جا
اين مي آمد اصول خويشي
کز سکر چنين شدند اعدا
آن عربده در شراب دنياست
در بزم خدا نباشد آن ها
ني شورش و ني قيست و ني جنگ
ساقيست و شراب مجلس آرا
خاموش که ز سکر نفس کافر
مي گويد لا اله الا