چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زيرا که منم بي من با شاه جهان تنها
اي مشعله آورده دل را به سحر برده
جان را برسان در دل دل را مستان تنها
از خشم و حسد جان را بيگانه مکن با دل
آن را مگذار اين جا وين را بمخوان تنها
شاهانه پيامي کن يک دعوت عامي کن
تا کي بود اي سلطان اين با تو و آن تنها
چون دوش اگر امشب نايي و ببندي لب
صد شور کنيم اي جان نکنيم فغان تنها