هلا اي زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را
تقاضايي نهادستي در اين جذبه دل ما را
منم ناکام کام تو براي صيد و دام تو
گهي بر رکن بام تو گهي بگرفته صحرا را
چه داند دام بيچاره فريب مرغ آواره
چه داند يوسف مصري نتيجه شور و غوغا را
گريبان گير و اين جا کش کسي را که تو خواهي خوش
که من دامم تو صيادي چه پنهان صنعتي يارا
چو شهر لوط ويرانم چو چشم لوط حيرانم
سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و يارا
اگر عطار عاشق بد سنايي شاه و فايق بد
نه اينم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را
يکي آهم کز اين آهم بسوزد دشت و خرگاهم
يکي گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را
خمش کن در خموشي جان کشد چون کهربا آن را
که جانش مستعد باشد کشاکش هاي بالا را