امروز ديدم يار را آن رونق هر کار را
مي شد روان بر آسمان همچون روان مصطفي
خورشيد از رويش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضيا
گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان سر را درآور زير پا
چون پاي خود بر سر نهي پا بر سر اختر نهي
چون تو هوا را بشکني پا بر هوا نه هين بيا
بر آسمان و بر هوا صد رد پديد آيد تو را
بر آسمان پران شوي هر صبحدم همچون دعا