شماره ٥٩٧: پيشت از سهوي که کردم اي خديو کامکار

پيشت از سهوي که کردم اي خديو کامکار
شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار
بود خاک غفلتم در ديده جوهر شناس
کز خزف نشناختم در خاصه در شاهوار
با تو گستاخانه آمد در سخن اين بي شعور
اين چه درکست و شعور استغفرالله زين شعار
گفتمت دستم بگير و مردم از شرمندگي
گرچه مي گويند اين را بندگان با کردگار
ديده ام بر پشت پا شد تا قيامت دوخته
بس که برمن گشت گردون زين ممر خجلت گمار
طرفه تر اين کان غلط زين بنده گمنام شد
واقع اندر مجلس دستور خورشيد اشتهار
پادشاه محتشم مه رايت انجم حشم
کز سپاه فتنه بادا حشمت او در حصار