به دست ديده عنان دل فکار مده
مرا ببين و به چشم خود اختيار مده
ز غيرت اي گل نازک ورق چو دامن پاک
کشيدي از کف بلبل به چنگ خار مده
به رشک دادن من در دو روزه رنجش خود
هزار مست هوس را به بزم بار مده
به غير کامده زان زلف تابدار به رنج
به غير شربت شمشير آب دار مده
غرور سد نگه شد خداي را زين بيش
شراب ناز به آن چشم پر خمار مده
بز جر منصب فرهاديم بده اما
ز حکم خسرويم سر به کوهسار مده
هزار وعده پر انتظار دادي و رفت
کنون که وعده قتل است انتظار مده
گرفته تيغ تو چون در نيام ناز قرار
نويد قتل به جان هاي بي قرار مده
اگر به هيچ نمي ارزم از زبون کشيم
به دست چشم سيه مست جان شکار مده
وگر به کار تو مي آيم از براي خودم
نگاه دار و به چنگال روزگار مده
غرض اطاعت حکم است محتشم زين نظم
به طول دردسر آن بزرگوار مده