شماره ٥٨٣: چون به رخ عرق فشان ميکشي آستين فرو

چون به رخ عرق فشان ميکشي آستين فرو
آب حيات ميرود پيش تو در زمين فرو
بي خبر آمدي فرو در دل بينواي من
شاه به خانه گدا نامده اين چنين فرو
در ره آن سهي قدم پاي به گل شده فرو
آه اگر بياورد سر به من حزين فرو
گشته سوار و خورده مي من همه جا روان ز پي
تا دگري نياردش مست ز پشت زين فرو
نرگس چشم ساحرت چون زند آتشم به دل
ريزد از آب ديده ام صد گل آتشين فرو
وجه سفيد ره نيم سجده توست واي اگر
خاک در سراي تو ريزدم از جبين فرو
قابل خسروي بود هرکه بسان محتشم
سر به غلامي آورد پيش تو بر زمين فرو