شماره ٥٦٣: بهر دعا از درت چون به درون آمدم

بهر دعا از درت چون به درون آمدم
قوت نطقم نماند لال برون آمدم
عشق چو بازم به ناز سوي تو خواند از برون
در ز درون بسته بود من به فسون آمدم
من که زدم از ازل لاف شکيب ابد
از سر کويت ببين رفتم و چون آمدم
زخم امانت بس است مرهم لطفي فرست
داغ مرا کز ازل جسته درون آمدم
شد در و ديوار او از تن من لاله فام
بس که ز داغ غرقه به خون آمدم
نقد نيازم نزد بر محک امتحان
در نظر درک او بس که زبون آمدم
محتشم اين در نبود جاي چو من ناکسي
ليک چو تقدير بود راهنمون آمدم