شماره ٥٦٠: اي جمالت قبله جان ابرويت محراب دل

اي جمالت قبله جان ابرويت محراب دل
آمدي و فرض شد صد سجده بر ارباب دل
بعد چندين انتظار از رشته باريک جان
تاب هجران ميبري بيرون ولي کو تاب دل
گر شوي مهمان جان از عقل و دين و صبر و هوش
در رهت ريزم به رسم پيشکش اسباب دل
تا ز مژگان لعل پاشم در رهت پرورده ام
از جگر پر گاله بسيار در خوناب دل
از دو بيمارت يکي تا جان برد در بند غم
يا به خواب من درآ يکبار يا در خواب دل
نقش دل پيشت کشيدم جان طلب کردي ز من
اي فدايت جان چه مي فرمائي اندر باب دل
سر بلندم ميکني گويا که مي بينم ز دور
ارتفاع کوکب دولت در اسطرلاب دل
محتشم مي جست عمري در جهان راه صواب
سالک راه تو گشت آخر به استصواب دل