تا ميان من و آن مه شده کلفت واقع
به رقيبم شده بيواسطه کلفت واقع
به مهي درگذري يک نظر افکندم دوش
شد ميان من و ياران همه صحبت واقع
متهم ساخت به عشق دگرم يار و نگفت
کاين تعشق شده باشد به چه صورت واقع
کار موقوف نگاهيست ميان من و او
گر بود صد جدل و خشم و کدورت واقع
مي رسد مست جنون تيغ به کف گرم غضب
شدي اي دل سر راهش به چه جرات واقع
اي نگهبان نبود گر رخ آن مه منظور
ميتوان از تو کشيد اي همه منت واقع
محتشم بردرش از خدمت خود هرزه ملاف
آيد از بي هنري چون تو چه خدمت واقع