زلفش مرا به کوشش خود مي کشد به بند
گيسو به پشت گرمي آن گردن بلند
شمشير قاطع اجل است آلت نجات
آنجا که گردن دل من مانده در کمند
صد اختراع مي کند از جلوه هاي خاص
قد بلندش از حرکت کردن سمند
از اضطراب درد تو بر بستر هلاک
افتاده ام چنان که در آتش فتد سپند
من ناصبور و طبع تو بسيار ديرانس
من ناتوان و عشق تو بسيار زورمند
قارون نيم که از تو توانم خريد بوس
دشنام را که کرده اي ارزان بگو چند