اي لبت زنده کرده نام مسيح
به روان بخشي کلام فصيح
چهره اي داري از شراب صبوح
همچو خورشيد نيم روز صبيح
هرچه مي خواهي از جفا ميکن
که صبيحي و نيست از تو قبيح
از شکر خوش ترست و شيرين تر
سخن تلخ از آن لبان مليح
ديشبت به رکنابه بود مدار
کرده اي امشب آن کنايه صريح
از تو مائيم خسته و بيمار
دگران جمله سالمند و صحيح
آن صنم مي زند خدنگ جفا
محتشم دست و پا چو صيد ذبيح