سرلشگر حسن است نگاهي که تو داري
ترکش کش او چشم سياهي که تو داري
جوشن در صبر است شکيبنده دلان را
رخساره چون پنجه ماهي که تو داري
بر قدرت خود تکيه کند حسن چو گردد
صيقل گرمه طرف کلاهي که تو داري
بر يوسفيت حسن گواه است و عجب نيست
صد دعوي ازين به گواهي که تو داري
به نما به ملک روي که سازد ز رقابت
در نامه من ثبت گناهي که تو داري
ز آلودگي بال ملايک به حذر باش
اي اشگ جگرگون سر راهي که تو داري
در بزم سبک مي کندت محتشم امشب
بي لنگري شعله آهي که تو داري