اي گل خود رو چه بد کردم که خوارم ساختي
آبرويم بردي و بي اعتبارم ساختي
اختيار کشتنم دادي به دست مدعي
در هلاک خويشتن بي اختيارم ساختي
شرمت از مهر و وفاي من نبودت اي دريغ
کز جفا در پيش مردم شرمساري ساختي
چون گشودي بهر دشنامم زبان ديگر بخشم
کز ستم بسمل به تيغ آب دارم ساختي
چاره کار خود از لطف تو مي جستم مدام
چاره ام کردي ز روي لطف وکارم ساختي
بعد قهر از ياريت اميد لطفي داشتم
لطف فرمودي به قتل اميدوارم ساختي
محتشم آن روز روزم تيره کردي کز جنون
بسته زنجير زلف آن نگارم ساختي