بر روي يار اغيار را چشمي به آن آلودگي
غلطان به خاک احباب را اشگي به آن پالودگي
مجنون چو افشاند آستين بر وصل تا روز جزا
دامان ليلي پاک ماند از تهمت آلودگي
نازش براي عشوه اي صد لابه مي فرمايدم
صورت نمي بندد دگر نازي به اين فرمودگي
از ديدن او پند گو يک باره منعم مي کند
در عمر خود نشنيده ام پندي به اين بيهودگي
پاي طلب کوتاه گشت از بس که در ره سوده شد
کوته نمي گردد ولي پاي اميد از سودگي
آ سر که ديدي خاک گشت از آستان فرسائيش
وان آستان هم بازرست از زحمت فرسودگي
خوش رفتي آخر محتشم آسوده در خواب عدم
هرگز نکردي در جهان خوابي به اين آسودگي