شماره ٥٠٢: به زبان غمزه راني چو روم به عشوه خواني

به زبان غمزه راني چو روم به عشوه خواني
به تو ناز داد ياد اين همه مختلف زباني
سگي از تو شهسوارم به قبول و رد چکارم
بود آن که اضطرارم که نخواني و نراني
اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جان
همه در ره تو ريزم که عزيزتر ز جاني
دو جهان ز توست اي مه بکشي اگر يکي را
به تو کس چه مي تواند مکن آن چه مي تواني
همه فتنه رويد از خاک و ستيزه خيزد از گل
به زمين کرشمه ريزان چو سمند نازراني
به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق
تو به تيغم آزمودي و همان در امتحاني
بگذر ز کين که ترسم به زمين بشر نماند
که اراده تو ماند به قضاي آسماني
طلبي که يار نازي نکشد چه لذت او را
دل شوق گرم دارد ارني ز لن تراني
چو شدي به غير ياران همه رازهاي پنهان
دگري اگر بداند تو ز محتشم نداني