شماره ٤٩٦: بر در درج قفل زدم يک چندي

بر در درج قفل زدم يک چندي
عاقبت داد گشادش بت شکر خندي
سخت از ذوق گرفتاري من مي کوشد
دست و بازوي کمندافکن وحشي بندي
لطف ممتاز کن آماده که آمد بر در
بي نياز از تو جهاني به تو حاجتمندي
تا به نزديک ترين وعده وصلت برسم
از خدا مي طلبم عمر ابد پيوندي
اگر از مادر دوران همه يوسف زايد
ننشيند چو تو بر دامن او فرزندي
مژده اي درد که در دام تو افتاد آخر
نامفيد به دوائي بالم خورسندي
درام از مرغ شب آويز دلي نالان تر
من که دارم ز دل آويز کمندي بندي
دگر امشب چه نظر ديده ندانم که به من
مي کند لطف ولي لطف غضب مانندي
بهر ناديدن آن رو گه و بي گه ناصح
مي دهد بندم و آن گه چه مؤثر پندي
هست دشنام پياپي ز لب شيرينش
شربتي غير مکرر ز مکرر قندي
محتشم عشوه طاقت شکن ساقي بزم
اگر اينست دگر مي شکنم سوگندي