ز اشک سرخ براي نزول جاناني
شدست خانه چشمم نقش ايواني
مباش اين همه اي گنج حسن در دل غير
بيا که هست مرا نيز کنج ويراني
به لاله زار دل داغدار من بگذر
که دهر ياد ندارد چنين گلستان
چه شد که گر از بي تکلفي يک بار
شود مقام گدا تکيه گاه سلطاني
به نيم جان که دلم راست شاه من چه عجب
گر انفعال کشد پيش چون تو مهماني
به دود مجمره حاجت ندارد آن محفل
که سازيش تو معطر به گرد داماني
درآ ز در اي جان که محتشم بي توست
مثال صورت ديوار و جسم بي جاني