شماره ٤٨٢: اي نرد حسن باخته با آفتاب و ماه

اي نرد حسن باخته با آفتاب و ماه
بر پاکبازي تو زمين و زمان گواه
من کز بتان فريب نخوردم به صد فسون
صد بازي از دو چشم تو خوردم به يک نگاه
در نرد همتم کني آن لحظه امتحان
کافتد ز عشق کار به ترک سر و کلاه
نقش مراد نرد محبت که وصل توست
خوش بودي ار نشستي از اقبال گاه گاه
دل مي رود ز دست بگويند کان حريف
دارد دمي ز بازي ما دست خود نگاه
هرچند عقل بيش حذر کرد بيش خورد
بازي ز مهره بازي آن نرگس سياه
ديوم ز ره نبرد و پريچهر کودکي
هر دم به بازي دگرم مي برد ز راه
غالب حريفي از همه رو داده بازيم
در نرد دوستي که مساويست کوه و کاه
تا چند محتشم بود اي شاه محتشم
در حبس ششدر غم هجر تو بي گناه