شماره ٤٧٩: از قيد عهد بنده تو خود رسته بوده اي

از قيد عهد بنده تو خود رسته بوده اي
عهدي نهفته هم به کسي بسته بوده اي
خواب گران صبح خبر داد ازين که دوش
در بزم کرده آن چه توانسته بوده اي
مرغ دل آن نبود که نايد به دام تو
گويا تو بي محل ز کمين جسته بوده اي
آورده اي بپرسش حالم رقيب را
خوش ملتفت به حال من خسته بوده اي
گفتن چه احتياج که غيري نبوده است
در خانه دلم که تو پيوسته بوده اي
گفتي دلت که برده ندانسته ام بگو
در دلبري تو اين همه دانسته بوده اي
در برم بهر خدمت شايسته رقيب
اي محتشم تو اين همه بايسته بوده اي