ما به عهدت خانه دل از طرب پرداختيم
در به روي خوش دلي بستيم و باغم ساختيم
سايه پرور ساخت صد مجنون صحراگرد را
رايتي کاندر بيابان جنون افراختيم
خشک بر جا ماند رخش فارس گردون چو ما
توسن جرات به ميدان محبت تاختيم
عشق او ما را گرفت از چنگ ديگر دلبران
تن برون برديم ازين ميدان ولي جان باختيم
گر توکل را درين درياست دخل ناخدا
بادبان برکش که ما کشتي در آب انداختيم
تا محک فرسا نشد نقد محبت يک به يک
ما زر ناقص عيار خويش را نشناختيم
محتشم بهر چراغ افروزي در راه وصل
هرزه مغز استخوان خويش را بگداختيم