شماره ٣٦٩: به دشمن يارئي در قتل خود از يار مي فهمم

به دشمن يارئي در قتل خود از يار مي فهمم
اشارتها که هست از هر طرف در کار مي فهمم
ازين بي وقت مجلس بر شکستن در هلاک خود
نهاني اتفاق يار با اغيار مي فهمم
چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو
که آثار غضب در چهره اش دشوار مي فهمم
به مي خوردن مگر هر دم ز مجلس مي رود بيرون
که پي پرکاري امشب در آن رفتار مي فهمم
چو نرگس بس که امشب يار استغنا کند با من
سرش گرمست از پيچيدن دستار مي فهمم
به نامحرم نسيمي دارد آن گل صحبت پنهان
من اين صورت ز رنگ آن گل رخسار مي فهمم
ز عشق تازه باشد محتشم ديوان نگارنده
چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار مي فهمم