شماره ٣٦٥: زين گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم

زين گونه چو در مشق جنون حلقه چو نونم
فرداست که سر حلقه ارباب جنونم
بار دلم از کوه فزونست عجب نيست
گر خم شود از بار چنين قد چو نونم
تا بنده مه خود شدم ايام
از قيد دگر سيمبران کرد برونم
چشمت به خدنگ مژه کار دل من ساخت
نگذاشت که تيغت شود آلوده به خونم
صد شکر که چون لاله به داغ کهن دل
آراسته در عشق تو بيرون و درونم
من محتشم شاعر و شيرين سخن اما
لال است زبانم که به چنگ تو زبونم