ز خانه تاخت برون کرده ساغري دو سه نوش
لب از شراب در آتش گل از عرق در جوش
خمار رفته ز سر تازه نشاء از مي تلخ
اثر ز تلخي مي در لبان شهدفروش
چو شاخ گل شده کج در ميان خانه زين
اتاغه از سر دستار ميل سر دوش
ز رخش راندنش از ناز در نشيب و فراز
زمين ز شوق به افغان و آسمان به خروش
نموده دوش بدوش ابروان خم به خمش
به زور غمزه کمان ها کشيده تا سردوش
سرشک کرده هم آغوش کامکاران را
قباي ترک که تنگش کشيده در آغوش
لباس بزم به برآمد آن چنان که مگر
رود جريده زند برهزار جوشن پوش
ز حالت مژه آن عقل مات مانده که چون
يکي شراب خورد ديگري رود از هوش
ستاده محتشم از دور بهر عرض نياز
لب از اشاره به جنبش زبان عرض خموش