شماره ٣٠٠: آمد ز خانه بيرون در بر قباي زرکش

آمد ز خانه بيرون در بر قباي زرکش
بر زر کشيده خفتان شاهانه بسته ترکش
سرو از قبا گران بار گل از هوا عرق ريز
رنگ از حيا دگرگون زلف از صبا مشوش
در سر هواي جولان بر لب نشان باده
غالب نشاط خندان شيرين مذاق سرخوش
هنگام ترکتازش طاقست در نظرها
آن چين زدن بر ابرو وان هي زدن بر ابرش
آن کز نهيبش آتش شد بر خليل گلزار
در باغ روي او داد گل را مزاج آتش
دل وحشي است بندي من از علاقه او
با شير در سلاسل با مرگ در کشاکش
از صيقل محبت کانهم ز پرتو اوست
طبعي است محتشم را کائينه ايست بي غش