آفت من يک نگه زان نرگس مستانه ساز
مستعد مستيم کارم به يک پيمانه ساز
چون ز من بندند راه آشنائي هاي تو
هرچه ميخواهي ز من غير از نگه بيگانه ساز
شور طفلان را اگر خوش داري آن رخ را دمي
کار فرماي جنون عاشق ديوانه ساز
تا به خاک راهت افتد صورت از ديوار و در
آن خرامش را زماني صرف صورت خانه ساز
تا روم آسان به خواب مرگ در بالين من
چشم افسون ساز را گوينده افسانه ساز
در وداع آخرين عيش کرد اي جغد غم
آشيان يک بار بر ديوار اين ويرانه ساز
محتشم خواهي اگر يکتائي اندر حکم خويش
خاتم دل را نگين زان گوهر يک دانه ساز