چنين که من ز تو خود را نموده ام بيزار
نعوذبالله اگر افتدم به تو سرو کار
هزار جان به جسد آيدم اگر روزي
کشي به قدر گناه انتقام از من زار
بسي نماند که از کرده هاي من باشي
تو در تعرض و من در مقام استغفار
به شرمساري انگار عاشقي چکنم
اگر شکنجه زلفت ز من کشد اقرار
سزاي سرکشي من بس است اين که چو شمع
اگر تو خندي و من سوز دل کنم اظهار
هزار بار ز بي لنگري ز جا رفتم
ز بحر عاشقيم تا شد آرزوي کنار
اگر دگر سر تسخير محتشم داري
همين بس است که يک عشوه اش کني در کار