قضا از آسمان هرگه در بيداد بگشايد
زمين بر من زبان بهر مبارک باد بگشايد
به خاک از رشحه خون نقش شيرين آيد وليلي
رگ فرهاد و مجنون را اگر فصاد بگشايد
خط پرويز را از عشق خود در وادي شيرين
که هر جا مشکلي در ره بود فرهاد بگشايد
زبان عجز بگشايد که اي شاه جفا پيشه
کز استيلا کمين بر صيد و خود صياد بگشايد
قضا پيش از محل تير بلائي گر کند پرکش
نگهدارد که روزي بر من ناشاد بگشايد
در حرمان که دارد صبر دخلي در گشاد آن
کليدش هست چون بر گشته بيداد بگشايد
گره از تار زلفش محتشم نتوان گشود اما
اگر توفيق باشد کور مادرزاد بگشايد