بهتر است از هرچه دهقان در چمن مي پرورد
آن چه آن نازک بدن در پيرهن مي پرورد
زان دو زلف و عارضم پيوسته در حيرت کنون
بيضه خورشيد را زاغ و زغن مي پرورد
نافه دارد بوئي از زلفت که بهر احترام
ايزدش در ناف آهوي ختن مي پرورد
هست شيرين را درين خمخانه از حسرت دريغ
باده تلخي که بهر کوه کن مي پرورد
بهره اي از دامنم خار است از آن گل پيرهن
گرد خرمن بين که اندر گل سمن ميپرورد
مي دهد از اشگ سرخم آب تيغ خويش را
تشنه خون مرا از خون من مي پرورد
عشق در هر آب و گل حالي دگر دارد از آن
محتشم جان مي گدازد غير تن مي پرورد