چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد
مرگ پيش من به از عمري که در غم بگذرد
بي تو از عمرم دمي باقيست آه ار بعد ازين
بر من از ايام هجران تو يکدم بگذرد
هيچ داني چيست مقصود از حيات آدمي
يکدمي کزعمر با ياران همدم بگذرد
گر بگفت دوست خواهد از حريفان عالمي
مرد آن بادش که مي گفت از دو عالم بگذرد
خيل سلطان خيالت کز قياس آمد برون
بگذرد در دل دمي صد بار اگر کم بگذرد
اي که باز از کين ما دامن فراهم چيده اي
دست ما و دامن مهر تو کين هم بگذرد
محتشم بيمار و جانش بر لب از هجران توست
کاش بر وي بگذري زان پيش کز هم بگذرد