شماره ٢٠٧: دل وجان و سرو تن گر به فداي تو شوند

دل وجان و سرو تن گر به فداي تو شوند
به که نابود به شمشير جفاي تو شوند
همه جاي تو چه رخسار تو واقع شده اند
سير واقع ز تماشاي کجاي تو شوند
خوش ادا ميکني اي شوخ اداهاي مرا
خوش ادايان همه قربان اداي تو شوند
هم بر آن ساده دلان خنده سزد هم گريه
که اسير تو به اميد وفاي تو شوند
داري آن حوصله کز جان روي گر به نياز
پادشاهان جهان جمله گداي تو شوند
ديده نمناک نگرداني اگر تشنه لبان
همه در دشت هوش کشته براي تو شوند
محتشم واي بر آن قوم که بر بستر ناز
در دل شب هدف تير دعاي تو شوند