شماره ١٦١: فضاي کلبه فقر آن قدر صفا دارد

فضاي کلبه فقر آن قدر صفا دارد
که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد
بخشت زير سر و خواب امن و کنج حضور
کسي که ساخت سر سروري کجا دارد
دلي که جا به دلي کرد احتياج کجا
به کاخ دلکش و ايوان دلگشا دارد
نداي ترک تکبر صفير آن مرغ است
که جا بگوشه ايوان کبريا دارد
وجود ما به اميد نوازش تو بس است
که احتياج به يک ذره کيميا دارد
شکفته قاصدي از ره رسيد اي محرم
برو ببين چه خبر از نگار ما دارد
اگر حبيب توئي مشکلي ندارد عشق
اگر طبيب توئي درد هم دوا دارد
چو کشتيم بدو عالم ز من مجو بحلي
که کشته تو ازين بيش خون بها دارد
بسوز محتشم از آفتاب نقد و بساز
که روز هجر شب وصل در قفا دارد