آخر اي پيمان گسل ياران به ياران اين کنند
دوستان بي موجبي با دوستداران اين کنند
در ره رخشت فتادم خاک من دادي به باد
شهسواران در روش با خاکساران اين کنند
مرهم از تير تو جستم زخم بيدادم زدي
دلنوازان جان من با دل فکاران اين کنند
خواستم تسکين سپند آتشت کردي مرا
اي قرار جان و دل با بي قراران اين کنند
رو به شهر وصل کردم تا عدم راندي مرا
آخر ايمه با غريبان شهرياران اين کنند
من غمت خوردم تو بر غمم شدي غمخوار غير
با حريفان غم خود غمگساران اين کنند
محتشم در جان سپاري بود و خونش ريختي
اي هزارت جان فدا با جان سپاران اين کنند