مدعي که آتش اعراض فروزنده توست
مدعاي دل او سوختن بنده توست
گر کني پرسش و بي جرم بود چون باشد
تهمت آلود گنه کاين همه شرمنده توست
آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر
اين گمان مي کندش کز نظر افکنده توست
کم مبادا که طراوت ده باغ طربست
گريه بنده که آب چمن خنده توست
محتشم کز چمن وصل تواش رانده فلک
بنده ريشه اميد ز دل کنده توست