شماره ١٢٤: يگانه اي در دل مي زند به دست ارادت

يگانه اي در دل مي زند به دست ارادت
که جاي موکب حسنش ز طرف ماست زيادت
اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب
ميانه من و او نگسلد کمند ارادت
در اين ولايت پرشور و فتد خانه کنعان
چه ها که مادر ايام کرد در دو ولايت
شکسته رنگي رنج خمار هجر زحد شد
ز گوشه اي بدرآ سرخوش اي سهيل سعادت
فتاده حوصله مرغ روح تنگ خدا را
بده به خسته پيکان خود نويد عيادت
به معبديست رخ محتشم که مي کند آنجا
نياز يک شبه کار هزار ساله عبادت