شماره ١٢١: نهال گلشن دل نخل نو رسيده اوست

نهال گلشن دل نخل نو رسيده اوست
بهار عالم جان خط نودميده اوست
ز چشم او به نگه کردني گرفتارم
که از نهفته نگه هاي برگزيده اوست
بلند گوشه کماني که بازوي قدرت
ز چاشنيش خم است ابروي خميده اوست
ز شيوه هاي خدا آفرين او پيداست
هزار شيوه نيکو که آفريده اوست
به دست تنگ قبائي دلم گرفتار است
که هر که راست دلي حبيب جان دريده است
ازو کشنده تر است آن سياه نا پروا
که چشم باده کش سرمه ناکشيده اوست
چو ميروي پي صيدي هزار گونه شتاب
نهفته در حرکت هاي آرميده اوست
به باغ او نروي اي طمع به گل چيدن
که زيب گلشن خوبي گل نچيده اوست
محل يار فروشي فغان که ياد نکرد
ز محتشم که غلام درم خريده اوست