شماره ١١٨: آن که بزم غير را روشن چو گلشن کرده است

آن که بزم غير را روشن چو گلشن کرده است
مي تواند کرد با او آن چه با من کرده است
عنقريب از گريه نابينا چو ديگر چشمهاست
ديده اي کان سست عهد امروز روشن است
کرده در چشم رقيب بوم سيرت آشيان
شاهباز من عجب جائي نشيمن کرده است
يک جهت تا ديده ام با غير آن بي درد را
غيرتم از صد جهت راضي به مردن کرده است
مرده ما راهنوز از اختلاط اوست عار
کان مسيحا دم ز وصلش روح در تن کرده است
وه که شد آلوده دامان آن که در تمکين حسن
خنده بر مستوري صد پاکدامن کرده است
محتشم رخش ترقي بين که آن رعنا سوار
آهوي شيرافکنش را روبه افکن کرده است