گرچه پاي بندي عشق تو بي زنجير نيست
از گريزش نيز غافل بودن از تدبير نيست
در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عيار
کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسير نيست
حسن افسون است و دل افسون پذير اما اگر
نيست افسون دم در افسون ذره اي تاثير نيست
صيد را هرچند زور خود برون آرد ز قيد
در طريق ضبط او صياد بي تقصير نيست
پر براي مرهمي خوارم مکن کاندر دلم
خار خاري هست اما زخم تيغ و تير نيست
ز اعتماد آن که در زلفت به يک تارم اسير
چندم آري در جنون اين تار خود زنجير نيست
سرمده خيل ستم را در دل من چون هنوز
يک سر اين کشور تو را در قبضه تسخير نيست
صيد را اينجا خطر دارد تو خاطر جمع دار
اي دل وحشي که اين صياد وحشي گير نيست
در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او
وصلت معشوق و عاشق گوئيا تقدير نيست