کنون که خنجر بيداد يار خونريز است
کجاست مرد که بازار امتحان تيز است
دلم ز وعده شيرين لبي است در پرواز
که ياد کوه کنش به ز وصل پرويز است
ز من چه سرزده اي سرو نوش لب که دگر
سرت گران و حديثت کنايه آميز است
منه فزونم ازين بار جور بر خاطر
که پيک آه گران خاطر سبک خيز است
کشاکش رگ جانم شب دراز فراق
ز سر گراني آن طره دلاويز است
به اين گمان که شوم قابل ترحم تو
خوشم که تيغ جهاني به خون من تيز است
چو محتشم سخن زا قامتت کند بشنو
که گاه گاه سخنهاي او بانگين است