کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پايت
که برده دل ز تو اي دلبران شهر فدايت
غم که کرده خلل در خرام چابکت اي گل
ز رهگذر که در پاخليده خارجفايت
سياست که ز اظهار عشق کرده خموشت
که حرف مهر کسي سر نمي زند ز ادايت
اشارت که سرت را فکنده پيش به مجلس
که بسته راه نگه کردن حريف ربايت
سفارش که تو را راز دار کرده بدين سان
که مهر حقه راست لعل روح فزايت
گهي به صفحه رو زلف مي نهي که بپوشد
شکسته رنگي رخسار آفتاب جلايت
گهي به سنبل مو دست ميکشي که نگردد
دليل عاشقي آشفتگي زلف دوتايت
تو از کجا و گرفتن به کوي عشق کسي جا
سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جايت
اگر نه جاذبه عاشقي بدي که رساندي
عنان کشان ز ديار جفا به ملک وفايت
متاز کم ز نکويان سمند ناز که هستي
تو از براي يکي زار و صد هزار برايت
به محتشم که سگ توست راز خويش عيان کن
که چون جريده به آن کو روي دود ز قفايت