شماره ١٦: درخشان شيشه اي خواهم مي رخشان در و پيدا

درخشان شيشه اي خواهم مي رخشان در و پيدا
چو زيبا پيکري از پاي تا سر جان درو پيدا
صبازان در چو نايد ديده ام گويد چه بحرست اين
که هر گه باد ننشيند شود طوفان درو پيدا
سيه ابريست چشمم در هواي هاله خطش
علامتهاي پيدا گشتن باران درو پيدا
چو گيرم پيش رويش باشدم هر ديده دريائي
ز عکس چين زلفش موج بي پايان درو پيدا
تني از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر
چو فانوسي که باشد آتش پنهان درو پيدا
پر از جدول نمايد صفحه آيينه رويش
که دايم هست عکس آن صف مژگان درو پيدا
کف پايش که بوسد محتشم و ز خود رود هردم
ز جان آئينه اي دان صورت بيجان درو پيدا