فرمود مرا سجده خويش آن بت رعنا
در سجده فتادم که سمعنا واطعنا
ما دخل به خود در مي ديدار نگرديم
ما حل له شارعنا فيه شرعنا
بوديم ز ذرات به خورشيد رخش ني
الفرع رئينا والي الاصل رجعنا
روزي که دل از عين تعلق به تو بستيم
من غيرک ياقرة عيني و قطعنا
در زاريم از ضعف عمل پيش تو صد ره
ضعف الفرغ الاکبر و يارب فزعنا
در دار شفايت مرضي دفع نکرديم
لکن کسل الروح من الروح دفعنا
گر محتشم از غم علم عين نگون کرد
انا علم البهجة بالهم رفعنا