دلم آزاد از دامش نمي گردد چه دامست اين
زبانم کوته از نامش نمي گردد چه نام است اين
گر آيد روز روشن ور رود دور از رخ و زلفش
نه من يابم که صبح است آن نه دل داند که شامست اين
به کامم روز و شب در عاشقي اما به کام که
به کام آن که جان مي يابد از مرگم چه کام است اين
تو گرم عيش با غير و مرا هر لحظه در خاطر
که مي سوزد دلت بر من چه سوداهاي خام است اين
يکي را ساختي محرم يکي را کشتي از حرمان
فراموش کار من بنگر کدامست آن کدامست اين
بخور خونم چو آب و غير، گر آبت دهد مستان
که پيش نيک و بددانان حلالست آن حرامست اين
ز حالات دگرگون محتشم مي ريزد از کلکت
گهي آب و گهي آتش چه ترتيب کلامست اين