وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک
خاک هجران بر سر وصلي که باشد مشترک
کي نشيند در زمان وصل بر خاطر غبار
گر نه بيزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک
وصل نامخصوص يار آدم کش است اي همدمان
خاصه ياري کش بود حسن پري خلق ملک
يار را با غير ديدن مرگ اهل غيرت است
غير بي غيرت درين معني کسي را نيست شک
هرکجا گرمست از تيغ دو کس بازار وصل
مي زنند آنجا حريفان نقد غيرت بر محک
عاشقي ريش است و وصل دلبران مرهم برآن
وصل چون شد مشترک مي گردد آن مرهم نمک
بر سر هر نامه طغرائيست لازم محتشم
کي بود زيبنده گر باشد دو سر را تاج يک