گشت ديگر پاي تمکينم سبک در راه او
صبر بي لنگر شد از شوق تحمل گاه او
داد شاه غيرتم تشريف استغنا ولي
راست برقدم نيامد خلعت کوتاه او
شوق او را خفت تمکين من در خاطر است
من گراني چون کنم برعکس خاطرخواه او
دل به حکم خويش مي باشد چو غالب شد هوس
گرچه عمري اورعيت بود و غيرت شاه او
شد به چشمم باز شيرين خوش، خوش آن زهر عتاب
کز دم ابرو چکاند حاجب درگاه او
دل ز پابوس سگش گر مهر ننهادي به لب
گوش بگرفتي جهاني از سفير آه او
محتشم زود از ره رنجش بدانش پا کشيد
ور نه غيرت کنده بود از کين درين ره چاه او